اینجا سرزمین رانده شدگان از خانه است و من هربار کسی را می بینم و هر بار پای صحبت هر کدامشان که می نشینم ، یکی از مرگ عزیزانش در وطن می گوید . اینکه او را بعد از ماهها از مرگ مادر ، خواهر ، پدر یا دلبندان دیگرش خبر دار کرده اند تا مبادا سوگ و عزا در غربت ، گلویش بدرد و دیوانه اش کند... اینجا پر است از دختران جوان دیروز که بر گور نداشته مادران خویش آنقدر زار زده اند تا امروز خود مادر کودکی شده اند که کلمات محبت آمیز فارسی را خوب نمی داند تا دلتنگی مادر کم کند. اینجا پر است از مردانی که ، تمام غرور مردانه شان لابلای سبد های میوه ، میوه فروشی های سر گذر گم شده است تا شاید از لابلای میوه پوسیده های شب ، یک میوه سالم برای کودک شان پیدا کنند . اینجا پر است از توالت فرنگی های براقی که رد انگشتان برادران رانده شده ام از وطن ، بر انحنای سنگی آن، پوزخنده ها را به وضوح منعکس می کند. نگویید آنجا هم خبری نیست، نگویید آنجا هم قصه مکرر حقارت است و هر روز بگیر و ببند و تهمت و تحقیر و تهدید و تحدید . آخر اینجا حتی مردان پرتجربه مهاجر هم بی هیچ حس تحقیر و تهدیدی ، شام سفره هر شب شان را جز با یاد چای و دیزی دربند وطن و به یاد دویدن هایشان برای تغییر و بهتر زیستن در همان خانه از گلو فرو نمی دهند. پسرکم ...خانه خوب است، نترس ... از صدای آروق صاحب خانه های خیالی هم نترس که من خیال داوری برای نویسندگان خانه مجازی را ندارم....
masihalinejad.blogfa.com .برداشت