آوار

انرژی.موفقیت.قهوه

آوار

انرژی.موفقیت.قهوه

خدای زیبای من

روزی موسی پیامبر در صحرایی در راه بود خستگی و تشنگی تاب و توان او را کاهش داده بود که در همین حین به مکانی رسید که در آن چند درخت و چاه آبی بود موسی پیامبر به کنار چاه رفت اما نمی توانست از آن چاه آبی برداشت کند به همین دلیل از خداوند یک سطل و طنابی طلب کرد . پس از این درخواست جسنجویی در ان مکان کرد و سطل و طناب رو پیدا کرد موسی به کنار چاه رفت و به وسیله طناب سطل را به داخل چاه انداخت هنگامی که سطل به انتهای چاه رسید موسی پیامبر متوجه شد در آن آبی موجود نمی باشد.خسته و درمانده به یکی از درختان تکیه داد در همین حین آهویی خودش را به کنار چاه رساند و آن آهو توانست با رطوبت کنار چاه خودش رو سیراب کنه . موسی پیامبر که با تعجب این اتفاقت رو می دید از خدای خود پرسید چگونه این حیوان توانسته از آب آن چاه استفاده کند اما او نتوانسه .در این زمان وحی یا پیام یا هر چی از جانب خداوند به سوی موسی پیامبر روانه میشود که ای موسی تو از خداوند طلب

سطل و طناب کردی برای رسیدن به آب اما آن آهو به دنبال آب بوده و آن را طلب کرد. پس به آن رسید. با خوندن این داستان یک نتیجه گیری جزئی می تونیم داشته باشیم . ما باید اصل مطلب رو از خدای خودمون بخواهیم و فرع و چیز های بی ربط . چون خداوند انتهای کمال و بخشندگی هست اما ما انسان ها طریق خواستن خواسته هامون رو نمی دونیم و به جای پرداختن به اصل چهار چنگال به فرع چسبیدیم. ماها خدایی به این مهربونی داریم اما برای به دست اوردن آرزوها وخواسته ها به درخت و دیوار و .... متوسل می شیم . از خالق کاینات این قدرت لایتناهی غافل موندیم و بنده و آفریده های اون رو پرستش می کنیم .هیچ وقت به دنبال این نیستیم تا فهم و کمال خود رو بالا ببریم تا بتونبم خدا رو تو وجود خودمون حس کنیم از مخلوقات خداوند برای رسیدن به خداوند نردبان می سازیم غاقل از این که خداوند در کنار ماست . نیاز به این همه طناب و نردبان و بالابر نیست.

خاطرات تکان دهنده یک مادر

در زمان بارداری 38 ساله بودم و به شدت علاقه داشتم که بچه‌دار شوم، ولی این سن برای بچه‌دار شدن به نظر دیر می‌آمد. ما دارای سه پسر- نه ساله، هفت ساله و یک ساله بودیم. شوهرم میل داشت دختری داشته باشد و من هم مخالفتی نداشتم. اولین فرزندم را هشت سال بعد از ازدواج به دنیا آوردم و سقط‌های زیادی داشتم. به یاد دارم روزی که به بخش زنان بیمارستان می‌رفتم، یکی از کارکنان گفت: شما به زودی صاحب یک عشق می‌شوید. دخترم ساعت پنج عصر به دنیا آمد. من لحظات سختی داشتم؛ همان حالت را هنگام تولد بچه‌های دیگرم هم داشتم. می‌خواستم مژده ی تولد دخترمان را هرچه زودتر به همسرم بدهم و در این فکر بودم که شوهرم چه خواهد گفت. هنگامی که شوهرم تلفن زد و خبر تولد دخترمان را شنید، حدود ده دقیقه از تولد او می‌گذشت. بعدها همسایه‌ها گفتند که شوهرم در خیابان از خوشحالی روی زمین بند نبود و به همه می‌گفت: من یک دختر دارم.

 

پزشکی که دخترم را به دنیا آورده بود می‌گفت دختر کوچکم دوست داشتنی است. در آن لحظه، فکر کردم که این حرف پزشک خنده‌دار است امّا بعداً دریافتم که این کار عادی است. من به بخش رفتم. به نظر می‌رسید که لحظه ی ملاقات دخترم نزدیک است و نمی‌توانستم منتظر دیدن شوهرم باشم. قرار بود دخترم را بعد از شست‌وشو بیاورند. نمی‌توانم بیان کنم که در آن لحظه واقعاً چه فکری داشتم. خسته بودم و فکر می‌کردم که شوهرم دیر کرده است.

 

بالاخره شوهرم و مادرم برای دیدنم آمدند. شوهر وارد بخش شد و با لبخندی که حاکی از رضایت بود، جلو آمد. به یاد دارم که گفت: بالاخره صاحب یک دختر شدیم، هنوز دخترم را نیاورده بودند و زمان ملاقات داشت به پایان می‌رسید. من از پرستار خواستم که شوهرم بچه را ببیند. شوهرم او را دید و به من گفت که خیلی دوست داشتنی است و به نظر می‌آید که شبیه بچه‌های دیگرمان هست. او به خانه رفت و مدتی گذشت و سرانجام آنها دخترم را آوردند. او دوست داشتنی بود و صورت خود را می‌خاراند. ناخن‌هایش بلند بود. او برای من بسیار باارزش بود. سرانجام، شب هنگام به خواب خوبی رفتم. دخترم همه ی شب را خوابید. روز بعد احساس کردم که نیاز به قدم زدن در هوای آزاد دارم. روز بعد به خوبی سپری شد و من خود را خوشبخت‌ترین فرد می‌دانستم. به یاد دارم که ساعت حدود پنج عصر بود و من در حال راه رفتن بودم که پرستار کودک آمد و گفت که پزشک می‌‌خواهد دخترم را معاینه کند.

 

این موضوع را خیلی طبیعی تلقی کردم. یک ساعت بعدخواهرم به اطاقم آمد و گفت: دکتر می‌خواهد تو را ببیند. من احساس کردم مشکلی ایجاد شده است. سریع رفتم که دکتر را ببینم.

 

سه نفر پزشک اطراف تخت من بودند به علاوه خواهرم. من پرسیدم مشکل چیست؟ پزشک با من صحبت کرد و گفت: باید به شما بگوییم که دختر کوچولوی شما شبیه دیگر فرزندانتان نخواهد شد و تا حدودی عقب‌ماندگی دارد و نیازمند به توجه و مراقبت بیشتر است که شما می‌توانید به او بدهید. تمام آن چیزی که یادم است ،این است که در آن لحظه سقف روی سرم خراب شد و خیلی گریه کردم. گفتم: نه، هیچ‌چیز غیرطبیعی در او وجود ندارد.

 

اگر شما منظورتان چشم‌ها و مژه‌های پرپشت اوست به کودکان دیگرم شبیه است. به علاوه چشم‌های شوهرم هم مانند آنهاست. من قدرت تفکر نداشتم و بدنم کاملاً بی‌حس شده بود. دکتر به من گفت که به رختخواب بروم. در آن لحظه احساس کردم که بدنم خیس شده و در یک ظرف آب ایستاده‌ام.دکتر دخترم را در تختخواب به من داد و من مرتب می‌گفتم: متأسفم، متأسفم! خدایا این حقیقت ندارد. عمیقاً می‌‌دانستم که این مسئله صحت دارد، ولی با آنها منازعه می‌کردم تا آنها بگویند که اشتباه کرده‌ایم. با خود می‌گفتم: این قضیه نمی‌تواند در مورد من اتفاق بیافتد، این فقط شامل بقیه افراد است. خدا اجازه اتفاق این چنین مسئله‌ای را برای من نمی‌دهد.

 

آنها پرده ی اطراف تخت من را کشیدند و دکتر دست‌هایش را بر شانه‌ام گذاشت و گفت: اگر شما فکر می‌کنید که او شکل همسر شماست ممکن است این‌طور باشد. من گفتم: به من بگویید چه مسئله‌ای باعث شده است که شما تصور کنید او کم‌توان است؟ صادقانه به او نگاه کنید؛ من هیچ‌چیز غیرطبیعی در او نمی‌بینم. پزشک شروع به توضیح دادن کرد و گفت: شما می‌بینید که عضلات او خیلی شل است و آن را با بلند کردن دست‌های دخترم و آزاد کردن آن نشان داد. همان‌طور که شما می‌دانید یک کودک باید بتواند که دو انگشت شما را بگیرد و با استفاده از قدرت عضلانی، خود را به طرف بالا بکشد.

 

این مسئله بارها به من تفهیم شد. نمی‌توانستم جلو خودم را بگیرم. گریه تلخی سردادم. شنیدم که دکتر می‌گفت به شوهرت بگو که می‌خواهم او را فردا صبح در بیمارستان ببینم. بعد آنها مرا با دخترم تنها گذاشتند. من در حال گریه بودم و دیگر هیچ‌چیز برایم اهمیتی نداشت. اصلاً متوجه نبودم که کس دیگری هم در اتاق است. می‌دانستم که باید موضوع را با شوهرم در میان بگذارم. من منتظر آمدن شوهرم بودم. از تخت پایین آمدم و دخترم را در تختش گذاشتم و رفتم که به شوهرم تلفن بزنم. من فقط به شوهرم گفتم که به بیمارستان بیاید، چون نمی‌توانم موضوع را پای تلفن با وی مطرح کنم. او می‌خواست از ماجرا مطلع شود و مادام می‌پرسید: اتفاقی برای بچه‌ افتاده است؟ آیا خودت سالمی؟

 

من فقط گفتم هر چه زودتر به این‌جا بیا، بعد به رختخوابم رفتم و منتظر شدم، حس کردم که ته دل من خالی شده است. نمی‌دانستم به او چه بگویم و چگونه کلمات را پشت سرهم ادا کنم، بعد از این که او این همه وحشت‌زده شده بود چه می‌شد به او گفت! به هر جهت او را در بخش دیدم که منتظر من بود. رفتم جلو تا او را ببینم. تمام مسیر را می‌دویدم و یا راه می‌رفتم و فقط می‌‌دانستم که اشک‌هایم روی صورتم جاری است و زنان دیگر به من نگاه می‌کردند. تنها چیزی که می‌دیدم صورت شوهرم بود. او به نظر رنگ پریده بود. یکی از پرستاران ما را به دفتر کوچکی راهنمایی کرد که در انتهای بخش بود. وقتی وارد آن شدیم، شوهرم پرسید: عزیزم موضوع چیه؟ چرا این‌قدر آشفته  هستی؟ آخرین حرفم را، و همچنین، چهره او را تا آخر عمرم هرگز فراموش نمی‌کنم؛ یعنی لحظه‌ای که گفتم دخترم کم‌توان ذهنی است. بعد از آن حرف دیگری رد و بدل نشد. پس از آن، برای چند لحظه، فقط گریه کردم. بعد او گفت هر چه که دکتر گفته برایم بگو و من همه ی آنچه را که شنیده بودم برایش بازگو کردم و گفتم که باید فردا صبح برای دیدن دکتر به بیمارستان بیاید. به او گفتم که دخترمان توجه و مراقبت بیشتری نیاز دارد و او به من اطمینان داد که دخترمان از این نظر کمبودی نخواهد داشت. او گفت دخترمان به هیچ قیمتی از ما جدا نخواهد شد. فکر نمی‌کنم که آن شب حتی یک دقیقه هم چشم بر همه گذاشته باشم. روز بعد وقتی شوهرم به دیدن دکتر رفت، دکتر به او گفته بود که هیچ‌چیزی تاکنون شما را تا این حد ناراحت نکرده یا چنین چیزی دیگر برای شما اتفاق نخواهد افتاد.

شما اگر بپذیرید که فرزندتان به همان شکل است، می‌توانید زندگی شادی را با یکدیگر ادامه دهید.

 من از بیمارستان مرخص شدم و برای تمامی دوستانم که به دیدنم می‌آمدند، این موضوع را مطرح می‌کردم. آنها، در وهله‌ اول، آشفته می‌شدند، اما وقتی می‌‌دیدند که من این مطلب را پذیرفته‌ام، به حال عادی خود باز می‌گشتند. تنها فردی که ابداً علاقه نداشتم که موضوع را با وی مطرح کنم، مادرم بود. او حتّی تا امروز این مطلب را نپذیرفته است. خواهرانم هیاهوی زیادی به راه انداختند و هنوز هم به کار خود ادامه می‌دهند. به نظر من، مشکل‌ترین کار این بود که به مردم بگویم ابداً نگران این مطلب نیستم و دخترم را مثل کودک عادی بزرگ خواهم کرد. او دختر بسیار خوبی بود.

 

درست زمانی که من می‌خوابیدم، او هم می‌خوابید. جایی شنیده بودم که خواب برای کودک نوعی تغذیه است. بچه‌های دیگرم هرگز خواب خوبی نداشتند و من فکر می‌کردم که خواب او عالی است. هر وقت که احساس می‌کردم دخترم گرسنه است، به او غذا می‌دادم، اما حالا متوجه شده‌ام که این کار درست نبوده و من باید او را از خواب بیدار می‌کردم و سرموقع معینی به او غذا می‌‌دادم. بعد از مدتی، ویروسی وارد سینه‌اش شد. می‌گفتند که چنین کودکانی اغلب در ناحیه سینه مشکل دارند و خیلی سریع دچار بیماری ریوی می‌شوند، اما هیچ کس چیزی به من نگفته بود. نمی‌دانم که آیا تا به امروز در انجام وظایف خود نسبت به او قصور کرده‌ام یا نه، من توجهی به دستورات پزشک نکرده بودم.

 

شبی او دچار چنین حالتی شد. من او را به بیمارستان رساندم. ابتدا پزشکان تصور کردند که او دچار مننژیت شده است. سخنان دکتر را به خاطر دارم که گفته بود دیگر اتفاقی بدتر از این نخواهد افتاد. با شنیدن این خبر، واقعاً شوکه شدم. شوک شدیدی از سر تا نوک انگشتانم را فرا گرفت. نمی‌دانستم که چه اشتباهی از من سر زده است. شیشه‌های شیر همیشه استرلیزه بودند و لباس‌ها را نیز همیشه می‌جوشاندم. من همواره تصور می‌کردم که وظایفم را کاملاً دقیق انجام می‌دهم. من خود را به دلیل بیدار نکردن او در شب‌ها برای غذا سرزنش می‌کردم، در آن حال نمی‌دانستم کجا هستم؛ فقط فکر می‌کردم که باید هر لحظه کنار او باشم. من مطمئنم که پرستاران آن بخش کاملاً مرا می‌شناختند. دکتر به من گفت که شانس زنده ماندن او بسیار کم است. در آن لحظه با خود شرط کردم که هرگز اجازه ندهم که کسی که سرماخورده است به او نزدیک شود و همیشه در ساعت معین به او غذا بدهم و به نحو احسن او را بزرگ کنم.

 

 ما برای اطلاعات بیشتر به کتابخانه رفتیم، امّا هیچ کتابی در مورد کودکانی مانند او وجود نداشت و هیچ‌کس کمکی در این باره به ما نکرد. ما از دکتر خواستیم که در صورت امکان از هیچ توصیه‌ای دریغ نکند. او ما را به مرکزی تحقیقاتی راهنمایی کرد که کمک بزرگی برایمان بود، زیرا شخصی از طرف این مرکز به منزل ما آمد و حدود سه ساعت با ما صحبت کرد. او به من احساس یک مادر سربلند را داد. او برای تمام پرسش‌های ما پاسخی داشت. این شانس خوبی بود که فردی را در اختیار داشته باشیم که بتواند آنچه را که ما می‌خواهیم بدانیم برایمان توضیح بدهد. آنها هر شش هفته یک بار به منزل ما می‌آمدند  تا از رشد دخترم اطلاع یابند. آنها وی را یاری دادند تا یاد بگیرد که اشیا را چگونه از روی میز بردارد و چگونه از بازوان و پاهای خود استفاده کند. این تمرین‌ها خیلی به نفع او بود و آنها هم‌چنین به ما یاد دادند که چگونه با او تمرین کنیم. من می‌بایست کارهای لحظه‌ای او را روزانه با دقت در جدول می‌نوشتم چه در حال خواب باشد یا غذا خوردن یا بازی کردن. ما همواره در انتظار دیدن افراد مرکز تحقیقاتی هستیم. من و همسرم احساس می‌کنیم که کار مهمی در حق دخترمان انجام شده است؛ این‌که کسانی از وی مراقبت می‌کنند و سعی دارند تا دخترم مثل کودکان دیگر بزرگ شود. به خاطر دارم که پرستارکودک می‌گفت که این مسئله مربوط به ژن‌هاست. نوزاد طبیعی دارای 46 کروموزوم است ولی نوزاد DS یا کم توان، 47 کروموزوم دارد. او می‌گفت که این درست مثل کیک است.

شما برای درست کردن کیک معمولی، مواد لازم را در آن می‌ریزید، ولی ناگهان متوجه می‌شوید که یک تکه نارگیل داخل کیک افتاده است. این کیک هنوز هم قشنگ است ولی آن چیز کوچک اضافی را به همراه دارد. خوب به نظر من آن چیز کوچک در دخترم عشق است.

 او به همه عشق می‌ورزد و خوشحال است و از صبح تا شب لبخند بر لب دارد. ظاهر خوشحال او شادی را در اطراف می‌پراکند و فرزندانم به وی علاقه شدیدی دارند.

 

من تا حدودی نگران آینده هستم، ولی هرگز قادر نیستیم که از فردا خبر بدهیم. دختر کوچک من در سایه لطف خداوند بزرگ می‌شود و بقیه عمر خود را نیز به امید خدا به خوبی ادامه خواهد داد.

 

سیراب شیردون

حرف ها در مورد دریاچه خزر زده شده و تصمیمات گرفته شده. پرداختن به اون مثابه آب در هاونگ کوبیدن می باشد .داشته های امروز خود را حفظ کنیم تا فردا در حسرت دیدار آن آواره ترین نباشیم 

پس از گذشت 30 سال از حفاظت تالاب بین المللی انزلی توسط این سازمان عمق آن از 11 متر به 2 متر کاهش یافته است و محیط زیست برای رفع این مسائل در طول این سه دهه طرحی ارائه نداده و حساسیتی نداشته و فقط به دنبال تغییر غیرمنطقی و غیراصولی کنارگذر انزلی است.

کوکاکولا از ۵۰ دلار تا ۷ میلیارد دلار

ابتدا کوکاکولا به عنوان یک شربت تقویتی مصرف داشت و امروز یک نوشابه به نشاط انگیز به شمار می‌آید. در سال 1925 کوکاکولا فروش میلیونی‌اش را آغاز کرد و در سال 1940 در 40 کشور عرضه شد. مارک Sprite این نوشابه در سال 1961 وارد بازار شد و در سال 1982 کوکاکولای رژیمی، بر تنوع محصولات این شرکت افزود. در ماه مه 1886، کوکاکولا برای اولین بار توسط دکتر جان پمبرتن (John Pem-berton) داروسازی اهل آتالانتا (جورجیا) تهیه شد.
جان پمبرتن مواد اولیه کوکاکولا را در یک کتری برنجی در حیاط پشتی خانه‌اش ترکیب کرد. فرانک رابینسون، کتابدار جان پمبرتن، برای محصول کارفرمای خود، نام کوکاکولا را برگزید، وی علاوه بر آگاهی از علم کتابداری، خطاط خوبی بود و نام کوکاکولا را به گونه‌ای خطاطی کرد که هنوز هم به عنوان آرم این شرکت مورد استفاده است.
نوشابه کوکاکولا برای اولین بار در داروخانه ژاکوب (Jacob) در آتالانتا در 8 مه 1886 عرضه شد. در آن ایام حدود 9 عدد از این نوشیدنی روزانه به فروش می‌رفت و مجموع فروش آن سال کوکاکولا فقط حدود 50 دلار بود، نکته خنده‌دار این است که در کل این نوشیدنی برای تولیدکننده‌اش بیش از 70 دلار هزینه در برداشت؛ یعنی سال اول، برای جان پمبرتن سال ضرر بود.
در سال‌های اول، کوکا بیشتر مصرف دارویی داشت و به عنوان یک نوشابه تقویتی مصرف می‌شد چرا که علاوه بر شربت دانه کولا که سرشار از کافئین بود، حاوی عصاره کوکائین نیز بود. به تدریج کوکاکولا جایش را در میان نوشابه‌ها باز کرد و به یکی از معروف‌ترین نوشیدنی‌های آمریکا تبدیل شد.
حضور آسا گرییگزکاندلر (Asa grigscandler) داروسازی دیگر از آنتالانتا، در شرکت کوکا، و همکاریش با پمبرتن تولید این نوشابه را در سال‌های 1890 تا 1900 تا بیش از 4000 درصد افزایش یافت. تبلیغات عامل مهمی در موفقیت پمبرتن و کاندلر بود. تا پایان سده مورد نظر کوکاکولا طرفداران بسیاری در آمریکا و کانادا به دست آورد. حدودا در همان زمان بود که شرکت کوکاکولا نسبت به فروش شربت دانه‌های خود به شرکت‌های مستقل و زنجیره‌ای (که جواز فروش این محصول را داشتند) مبادرت کرد حتی امروز صنعت نوشابه سازی آمریکا همین روش را دنبال می‌کند.
تا دهه 60، نوشیدنی‌های گازدار، چه در شهرهای بزرگ و چه در شهرهای کوچک در داروخانه‌ها و در بستنی فروشی‌ها عرضه می‌شدند. ولی به دلیل پاتوق افراد مختلف شدن این اماکن داروخانه‌ها از فروش این محصولات سرباز زدند در نتیجه این نوشابه سر از رستوران‌ها و ساندویچ‌فروشی‌ها درآورد. 23 آوریل سال 1985، فرمول کولای جدید برملا شد و شرکت مذکور را با مشکل مواجه کرد. با این وجود در حال حاضر، مصرف روزانه کوکا در جهان بالغ بر 7 میلیارد دلار می‌شود.

دل انگیز

صبح دو شنبه بود . از خواب بیدار شدم و دست و صورتم رو مثل یه بچه خوب شستم ..!فتم سر میز صبحانه بخورم عا دت ندارم صبحانه زیاد بخورم ( یه لیوان چایی و چند تا لقمه نون و پنیر ) حالم سر صبحی خیلی گر فته بود . مدتی که داشتم صبحانه می خوردم صدای رادیو همش رو اعصابم راه می رفت . گوینده خانمی که در حال عر عر کردن بود دائم می گفت : به به یه صبح عالیه دیگه هم اومده چه هوایی خوبی هی رفیق به اون پرنده که روی دیوار چمپاتمه زده نگاه کن چطور داره از این هوا عالی استفاده می کنه و با خیا لی آسوده قلیون می کشه ..! بخند شاد باش مردم رو دوست داشته باش پول تو خوردن . چک بی محل داری . سر زنت سوار شدن. بابا بی خیال دنیا که ارزش این حر ف ها رو نداره . خلا صه همون چند تا لقمه و چند تا جرعه زهر ما رمون شد از بس گوینده رادیو ... الشعر گفت . بعد از خوزدن صبحانه به اتا قم برگشتم لباس هامو عوض کردم تا راهی محل کارم بشم . که این کار رو خیلی سریع انجام دادم . تا خیا بون رو پیدا طی مسیر کردم . تا با تاکسی ادامه را ه رو ادامه بدم . نا گفته نماند برای این که مسیر خانه تا خیابان در نظر ما کمتر جلوه کند . چند پکی به سیگار زدیم ( بسیار با کلاس و متشخص ومخفیانه) اولی تاکسی که از اون دورمشخص شد نور چراغ ماشین رو نثار ما کرد که آیاد سوار ماشین ما می شوی . یک لحظه یک احساس به من دست داد.(می تونی حدس بزنی ) لازم نیست چون خودم می گم . احساس یک زن خیابانی که در کنار خیابان به انتظار مشتریان نشسته . اما من بر اون احساس غلبه کردم و بر احساس دانی خودم لعنت فرستادم و سوار تاکسی شدم . بلا فاصه صدای آشنایی به گوشم رسید بله همون خانم گوینده رادیو بود که هم چنان در حال عر عر کردن بود .(بخندیم . شاد باشیم . شوخی کنیم . غم را به حساب تخم چپ بذاریم) به خودم لعنت می فر ستادم چرا سوار این تاکسی شدم با این موج را دیو . به هر نحوی بود تحمل کردیم . می دونی چرا اعصابم دا غون می شد . آخه حر ف های اون خانوم بیشتر شبیه افسانه بود

اخه تو این دوره زمونه . این مخارج این در امد مگه می شه غم رو به حساب تخم چپ گذاشت . مگه می شه خندید و شاد بود . تو افکارم بودم که با صدای ترمز ماشین چرتم پاره شد .بعد از اون انواع و اقسام فحش خوار مادر و xxx که از دهن راننده خارج می شد و کلی آب دهن . چرا؟؟ یه بنده خدا بدون راه نما می خواست کنار بزنه و از اون جایی که تاکسی ما هم پشت سر اون بود و راننده ما این احتمال رو می داد اگر یک ثانیه دیر تر متوجه می شد . به اون زده بود . اون کلمات xxx رو آتیش کرد . و موجبات

انبساط خاطر ما شد . بعد از پیاده شدن از تا کسی به پیش مسعود سوپری محل کارمون رفتم تا چند تا نخ سی سی بگیرم .تا توشه من باشه تا ظهر . حدس می زنی صدای کی رو شنید م .همون خانم گوینده بود . که داشت با ملت بای بای می کرد . و باز هم ملت رو به شاد بودن تشویق می کرد . یعنی من باید به حرف های اون خانوم گوش بدم

نکت

 

هر گز قبل از سخنرانی غذای سنگین نخور

سعی کن بهتر از ارباب رجو عان لباس بپوشی البته نه مثل کارفر مایت

راحتی و خوشبختی را یکسان تلقی نکن

وقتی قصد حمایت از کسی را نداری حدا قل او را نترسان

خودت را با بالاترین استاندارد ها تطبیق بده

ثروت .و موفقیت را یکسان تلقی نکن

هرگز برای دستیابی به اهدا فت قوانین را زیر پا نذار

هیچوقت از بازار کهنه فروشان وسیله برقی نخر

سه کتا ب بچه گانه خوب بخر آنها را بخوان و به یک پسر بچه هدیه کن

وقتی در مقابل جمعی از تو بخواهند که دعا کنی فورا این کار را بکن

نردبان سیم رابطو شلنگ را همیشه بلندتر از مقدار مورد نیاز بخر

فکر نکن مردمی که در حرفه خود بالاترین مقام را دارن همه چیز را می دانند

سعی کن با انجام کار های مهم و دشوار مشهور شوی

با پای برهنه دوچرخه سواری و موتور سواری نکن

در مجالس و جلسات به کسانی که تازه وارد می شوند نگاه کن

اگر شنیدی یکی از دوستانی بیمار است از او چیزی نپرس بگذار اول خودش بگوید

موفقیت

 مطلب از .مردمان

بیاموزید که چگونه با بکاربـردن این قوانـیـن تعیین کننده در زندگی کاری خود می توانید در شغل خود موفق گردید.

آگاهی

ظواهر ابزار سنج زندگی هستند. نحوه ای که خـود را معرفی میکنید مـقیاسی از شمـا ایجاد می نماید که دیگران بر اساس آن شما را تصور کرده، در موردتان قـضاوت نـمـوده و رفتار می نمایند. همه روزه با افرادی روبرو خواهید شـد که مایـلید آنها را تحـت تاثیر قرار دهید، خواه افراد بالادست باشند و خواه مشتریان بالقوه.

حتی کسانی که زیر دست شما کار می کـنـند را نـیز برای ایجاد نمودن یـک رابطه کاری مفید باید متاثر نمایید. برای رسیدن به کامیابیهای بزرگ لازم است بعنوان نـمونه بارزی از نزاکت و اعتماد بنفس در جـامـعه ظـاهر شده و در این زمیـنـه مـرتکب هیچ اشتباهی نگردید - بخت و اقبال فقط یکبار بسراغ شما خواهد آمد.

همیشه بایـد بـرای ایـجـاد یـک تاثیر گذاری مناسب آمادگی داشته باشید. اگر چه ممکن است این کار در ابتدا نیاز به کمی سعی و تلاش داشته باشد، ولی بعد از مدتی عادی خواهد شد.

نکات زیر شما را برای شروع کارتان یاری خواهند نمود.

 

لباس مناسب برای تاثیرگذاری                                        اجازه دهید از خارجی تـرین لایه آغاز کنیم: لبـاسهای شما. دو دسـت از بـهتـریـن کت و شلوارهایی که در استطاعت شما است را خریـداری نمایـیـد. یـک پیـراهن شیـک بـر تـن نموده و کفشهایتان را واکس بزنید. اکنـون کـه دنـده در دسـت شـما اسـت، بیاموزید که چـگونه مـی تـوانـیـد از آن استفاده کنید. همیشه راست قامت بایستید؛ نه تنـها بـاوقـار بنظر خواهید رسید، بلکه لباسهایتان نیز بسیار گران قیمت تر جلوه خواهند کرد.

محکم دست دهید                                                       نمیتوانم بگویم که یک دست دادن خوب و مـناسب چـقدر حائز اهمیت است. مردم از آن متوجه ابهت و بزرگی شما میشوند. مطمئن شوید که دستتان کاملا خشک باشد؛ یــک دست مرطوب و چسبنده خوشایند نبوده و نشانگر عصبانیت و دستپاچگی می بـاشـد. دستها باید درنقطه تلاقی انگشت سبابه با شست بهم متصل شده و خود دست دادن باید سفت و محکم باشد.

تماس چشمی را حفظ کنید                                           همیشه در چشم فردی که با او در حال گفتگو هستید نـگاه کنید. روی برگرداندن نشانه خستگی و یا توجه اندک و سرسری می بـاشد. بـه پــایین نگاه کردن سستی و تزلزل را میرساند. نگاه خود را بطور ثابت و با حالتی دوستانه حفظ کنید.

مهربان باشید                                                            شمـا بــاید سرچشمه ای از لذت برای دیگران باشید. کلید این کار مـهـربـانـی اسـت، از آنجایی که شما را انــسانی منطقی و معاشرتی نشان خواهد داد. یک لبخند طبیعی و پیوسته تنها چیزی است که نیازدارد.با اینحال حد و مرز خود را بشناسید؛ مهربان بودن بـه مـعنای دوست کسی بودن نمی باشد. به دیگران احترامی مقتضی نشان دهیـد تـا آنها نیز مقابله بمثل نمایند.

با فصاحت سخن بگویید                                                سخنرانی  شما باید شفاف، باز و دقیـق باشد. آمیختن "ااا.." ها به جملات بهتـریـن راه برای از دست دادن علاقه شنوندگان بــوده و باعث عدم توجه کامل آنها به شما میگردد.

 

مخاطبین خود را بشناسید                                             هیچ عذری بـرای یک تحقـیـق و بـررسـی ضـعـیـف پـذیرفته نیست. شناختن مخاطبین و شـرایـط آنـها کلیـدی است برای یافتن بهترین راه برای قانع نمودن و هـدایـت دیـگران. تـا جاییکه میتوانید از شرکت خود اطلاعات کسب نمایید؛ چه تغییراتی در آن اعمال شده و در چـه سـمت و سویی در حال حرکت است. پیش بینی نیازها و ارائه راه حل برای آنهـا بشما در وادار نمودن دیگران برای پذیرش ایده هایتان کمک خواهد کرد.

خودتان را قانع کنید                                                      پیش از اینکه بخواهید آماده متقاعد نمودن دیگران شوید، باید خودتان را قانع کنید. تنها زمانی میتوانید موضوعی را به دیگران بقبولانید که خودتان واقعا و کاملا از بهتریـن بـودن بودن آن موضوع اطمینان حاصل نموده باشید.

از لیستی شـروع کنید که دلایل بهترین بودن شما را برای شغلتان تشریح کند. هر نکته را بصورت دقیق خوانده و شروع به باور آن نمایید. هرگونه شک و شبه می تواند در نحوه معرفی شما نمایان شده و تلاشهایتان را هدر دهد.بهترین فروشندگان کسانی هستند که بهترین مشتریان خودشان میباشند. آنها عاشق چیـزی هسـتند کـه مــی فروشند و حقیقتا باور دارند که نظر دیگران نیز باید همین باشد.

کلمات کلیدی و تعابیر را تکرار نمایید                                 انسانها مخلوق عـادات بوده و بـنـابراین در مـورد شـناخته شده ها و آشـنـایان احساس راحتی میکنند. تاکید کردن بر عبارات کلیدی محبوب و ایده هایی از قبیل درآمدها، سود سهام، پاداش و مساعده جذب ادراکات و قوای تشخیص اغلب مردم میشود.

ایده های خود را با نیازهای دیگران مرتبط سازید                   متصل نمودن ایـده و یا محصولـتـان بـا آنـچه کـه مخاطبین تمایل به آن داشته و یا بسیار علاقمندش هستند، ابزاری عالی برای متقاعد سازی محسوب میگردد. آگهی دهندگان هر زمانی کـه مـحصولاتشان را با نـیـازهای اساسی مانند غذا، مسـکن و امنیت مرتبط می کنند، در واقع از همین اصل بهره می برند. اگر در زمینه تجارت فعالیت می نـماییـد، لازم اسـت کـه جذب نیازهای تجاری شوید: رضایت مشتری، دوام محصـول، بـهره وری، پس انداز و سود.

علاقه شنونده را توسط جریانی مناسب برانگیخته کنید          یک "سمـفونی" موفق دارای سـاختاری بسیار مدبرانه میباشد. جمله بندی، آهنگ صدا و تـرتیب کلمات در تاثیرگذاری سخنرانی شما نقش بسیار با اهمیتی را بازی می کـند. به چگونگی شروع ارائه مطالب و عکس العمل مخاطبین دقت نمایید.

با یک حرکت جلب توجه کننده شروع میکنید و یا بایک عبارت اطمینان زا و یا با جمله ای که باعث برانگیختن حس نیاز و تمایل گردد؟ آیا بصورتی رسمی صحبت می کنید؟ آیا از حرکات مخصوص سخنرانی بطور مؤثر بهره میبرید؟ زبان بدنی را چـطـور دخــیل میکنید؟ آیا مطالبات و ادعاهای مثبت شما بصورت ضمنی یا آشکار شرح داده شده است؟تـوجه به این نکات در معطوف نمودن و شیفتن مخاطبین بسیار اهمیت دارد

قدرت افشانی کنید                                                     اولین قانون استفاده استادانه از قـدرت تـسلط یافتن بر تـصویر خودتان است. با قدرتمند بودن و قدرتمند ظاهرشدن، دیگـران خـواهند خـواسـت کـه خـود را بـا شـما پـیوند دهند. مردان قدرتمند یا می خواهند هم پیمانان شما باشند یا شما را همچنان در حال تلاش و کوشش برای موفقیت نگاه دارند. پس بـا خود همانند یک پادشاه رفتار کنید. با صلابت بنشینید و یا راه روید، پیرامون خود را با افراد با نفوذ پر کرده و خود را باوقار بپندارید.

همیشه بهترین کارتان را انجام دهید                                 همیشه از خود و دیـگـران انتظار بهترین ها را داشته باشید. چیز دیگری برای گفتن لازم نـیـست به جز اینکه: برندگان خـواهان انجام چیزی می بـاشـنـد کـه بازندگان رغبتی به آن ندارند.

احساسات خود را پنهان و کنترل کنید                                بزرگتریـن مـوانع قـدرت، احساسات میباشد. به همین دلیل است که باید بر آنها مسلط شوید. مخصوصا عصبانیت می تواند مهلک باشد. عصـبـانـیت باعـث مکـدر شدن قضاوت گردیده، شـما را در سـیـلابـی از خـشم و طـغـیان فـرو برده و بـه وجهه تان صدمه خواهد رساند. احساسات را تحت کنترل خود درآورید تا به بهترین نتیجه دست یابـیـد. یـک قـدم به عقب برگشـته و ذهـن خـود را از مـوقیعت ناخـوشـایند کـنـونی رها سازید. این باعث خواهد شد به مـوضوع بصورتـی واقـعی نگریسته و منـطقـی تــرین تصمیم را در مورد آن اتخاذ نمایید.

از قدرت خود استفاده سوء نکنید                                      در انتها باید از گرفتار شدن در دام خود بزرگ بینی اجـتـنـاب کـرده و در بــرابــر وسـوسـه بـدسـت آوردن قـدرت بـیـشتـر مـقـاومت نـمایــید. طمع و حرص پایان ناپـذیـر بـرای قـدرت بسیاری از افراد را به دیار نابودی فرستاده است. حـد و مـرز خود را دانسته و زمانیکه به حد کافی قدرتمند شدید به همان اندازه اکتفا کنید.

مسئولیت پذیر باشید                                                   عـمـلکردهـای افـرادی که در قدرت بسر میبرند اغلب پی آمدهای دور از دسترسی دارد. فرق نمیکـند که یک نفر تا چـه اندازه محتاط است، بـه هـر حال اغلب بهترین طرح ها نیز دچـار انــحراف خواهند شد. اگر چنین شود، باید آمادگی رویارویی با آنرا داشته باشـیـد. ایـن طبیعت بشر است که برای یافتن  کسی که قربانی خود شود به جستجو بـپـردازد، اما اشخاص محترم، مسئولیت اعمالشان را بعهده میگیرند. انـجـام چـنین عملی بیانگر آن است که شما برای پذیرش اشتباهات خود به انداز کافی قدرتمند می بـاشـد. و اگــر برای جبران اشتباهات خود وارد عمل شوید، تحسین برانگیز تر خواهد بود.

 

نکته آخر

 

آخرین مسئله ای که برای رسیدن به موفقیت لازم است پشتکار و استقامـت میبـاشد. داشتن استعداد نیمی از پیکار است؛ باید آنرا بکار ببندید. و اگر در ابتدا موفق نشوید... ادامه اش را میدانید.

زندگی کردن به همراه ایـن سـه قانـون، همانطور که قبلا نیز گفته شد، موفقیت شما را تضمین خواهد نمود. و اندکی بلند همتی و انگیزه شما را به موجودی توقف ناپذیر مبدل خواهد کرد.

حسرت بی خود.!!

وسعت امپراتوری پرشیا ۲۵۰۷  قبل

مهم ترین ها

به گزارش روزنامه اعتماد ملی، سفارت ایران در فرانسه مجسمه رویش را که منتخب سومین دوسالانه مجسمه‌سازی کشور بود و در محوطه این سفارت نصب شده بود را تخریب کرده و به دور انداخته است.

به نوشته اعتماد ملی این مجسمه هفت متری چوبی که یک تن وزن داشته، اثر کامبیز شریف، مجسمه‌ساز ایرانی بوده است، که "از سال 1382 به سفارش صادق خرازی، سفیر وقت دولت ایران در فرانسه و با همکاری موزه هنرهای معاصر به محل سفارتخانه ایران در پاریس منتقل شد و در محوطه بیرونی این سفارتخانه نصب شد."

به نوشته اعتماد ملی مسئله تخریب مجسمه زمانی روشن می‌شود که سازنده آن برای انجام کارهای مربوط به مرمت مجسمه طبق قراردادی که سفارت ایران برای نگهداری آن بسته بود، با سفارت تماس گرفته اما به او گفته‌اند که "قرارداد نگهداری از مجسمه مربوط به دوران گذشته بوده و ما در دوره جدید هیچ مسئولیتی در قبال آن نداریم و کارمندانمان هم اطلا‌عات هنری کافی ندارند و در نتیجه مجسمه را که به دلیل وزش باد افتاده بوده بیرون از سفارت گذاشته‌اند و ظاهرا رفتگران هم آن را برده‌اند."

به نوشته اعتماد ملی خبرنگار این روزنامه برای پیگیری تخریب این مجسمه که یکی از اموال ملی به‌شمار می‌رود با سفارت ایران در پاریس تماس گرفته است، اما خاله‌زاده مسئول واحد مطبوعات سفارت ایران در پاریس در به او گفته "آیا واقعا یک مجسمه به نظر شما این قدر مهم است که برای پیگیری آن از ایران تماس گرفته‌اید؟ درحالی که کشور درگیر مسائل مهمی مانند بحران هسته‌ای و تحریم است چرا باید بودن یا نبون یک مجسمه را تا این حد بزرگ کنید؟"

هلو

جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب میشود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد.             پروفسور محمود حسابی

مادر معنوی بلوتوث(ماریا خرسند)

ماریا خرسند، بانوی 49 ساله ، یکی از مدیران مشهور صنعت آی‌تی جهان است. هر چند ایرانی‌ها در میان مدیران رده‌بالای صنعت آی‌تی چندان کم‌شمار نیستند، اما خرسند یکی از بلندپایه‌ترین و در عین حال معدود زنان ایرانی فعال در این رشته است.


خرسندچندی پیش به مدیرعاملی شرکت مشهور تولید سخت‌افزار دل (Dell) در سوئد منصوب شد، اما این بانوی ایرانی پیش از این مناصب بالاتری در صنعت آی‌تی جهان را نیز در اختیار داشته است.


امروز دیگر همه با تکنولوژی بلوتوث آشنا هستند و کمتر گوشی تلفن همراهی در جهان ساخته می‌شود که به این تکنولوژی مجهز نباشد. حال حتماً تعجب می‌کنید اگر بشنوید که ماریا خرسند در زمان مدیریت خود در شرکت اریکسون سوئد، ریاست این پروژه انقلابی را بر عهده داشته است و در واقع مادر معنوی تکنولوژی بلوتوث محسوب می‌شود.


خرسند در پاسخ به این که چه چیزی باعث شد او به مدیریت پروژه بلوتوث برسد، می‌گوید: «کسی چیزی در این مورد به من نگفت، اما گمان می‌کنم بلندپروازی و اشتیاق من به دست و پنجه نرم کردن با مشکلات در این میان نقش داشته است.»


ماریا خرسند در سال 1957 (1336) در شهر ساری متولد شد. او در سال 1975 به لس‌آنجلس مهاجرت کرد و فوق‌لیسانس کامپیوتر خود را از دانشگاه فولرتون (Fullerton) کالیفرنیا گرفت.


هر چند مادر ماریا میل داشت که فرزندانش پس از پایان تحصیل به ایران بازگردند، اما ماریا و خواهرش پس از پایان تحصیل تصمیم به ادامه زندگی در خارج از ایران گرفتند. با این حال ماریا هیچ‌گاه هویت ایرانی خود را انکار نکرده است، هر چند این مسئله در مقاطعی باعث ایجاد مانع بر سر راه پیشرفت شغلی او شده است. برای مثال ماریا در زمان اقامتش در آمریکا، هنگامی که برای مصاحبه به یکی از شرکت‌های طرف قرارداد وزارت دفاع آمریکا رفته بود، پس از آن که در فرم استخدامی ملیت خود را ایرانی ذکر کرد، به آرامی و بی سر و صدا از پروسه استخدام کنار گذاشته شد.


خرسند همسر سوئدی خود را هنگام تحصیل در دانشگاه فولرتون ملاقات کرد و پس از ازدواج با او، در اواخر دهه 80 میلادی به سوئد مهاجرت کرد. او پیش از آن تجربه کار در چند شرکت نفتی و کامپیوتری آمریکایی چون شرکت نفتی یونیون کالیفرنیا و شرکت کامپیوتری یونیسیس را به تجربیات کاری خود اندوخته بود و همین مساله باعث شد پس از ورود به سوئد بتواند در کمپانی بزرگ اریکسون استخدام شود.

پول دار تر از همه منم !!!!


تجربه‌ نشان‌ داده‌ که‌ خیلی‌ها معتقدند وقتی‌ صحبت‌ پول‌ و خوشبختی‌ است‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ تفکرات‌مثبت‌، کارهای‌ شبانه‌ روزی‌ و نگرش‌های‌ صحیح‌ برای‌ بالا بردن‌ توان‌ پرداخت‌ قسطهای‌ آخر ماه‌کوچکترین‌ کمکی‌ نمی‌کند. حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ اندیشه‌های‌ هشیار و ناهشیار ما همیشه‌ با میزان‌ درآمدما در حال‌ عمل‌ هستند. سعادت‌ و یا عدم‌ سعادت‌ ما، نتیجه‌ تفکر ماست‌. ذهن‌ انسان‌ و چگونگی‌باورهای‌ او تعیین‌ کننده‌ کیفیت‌ زندگی‌ اوست‌ و ذهن‌ ما بسته‌ به‌ شیوه‌ای‌ که‌ برای‌ تربیتش‌ اتخاذ می‌کنیم‌ مارا ثروتمند یا فقیر نگه‌ می‌دارد.
فقر نتیجه‌ تفکر فقیرانه‌ است‌ اگر ثروت‌ می‌خواهید نوع‌ تفکر خود را عوض‌ کنید. تصور کنید یکی‌ ازدوستانتان‌ همیشه‌ مقروض‌ است‌ و معتقد است‌ که‌ تا ابد برای‌ پرداخت‌ بدهی‌های‌ خود در تنگنا خواهدبود. او احتمالا فقط داوطلب‌ انجام‌ کارهایی‌ است‌ که‌ حقوق‌ و مزایای‌ بسیار کمی‌ دارند زیرا او این‌ جایگاه‌را برای‌ خودش‌ پذیرفته‌ است‌. به‌ احتمال‌ زیاد او فقط با کسانی‌ می‌تواند ارتباط نزدیک‌ داشته‌ باشد که‌ هم‌طبقه‌ خودش‌ باشند زیرا تنها در مصاحبت‌ با این‌ نوع‌ آدم‌ها احساس‌ راحتی‌ می‌کند. او به‌ خودش‌ تلقین‌کرده‌ است‌ که‌ زندگی‌ دشوار و طاقت‌ فرساست‌ و با دوستانی‌ که‌ انتخاب‌ کرده‌ دیگر کوچکترین‌ انگیزه‌ای‌برای‌ تغییر این‌ عقیده‌ ندارد. در زندگی‌ چیزی‌ را به‌ دست‌ می‌آوریم‌ که‌ انتظارش‌ را داریم‌ و بنابراین‌ فردی‌که‌ انتظار تنگدستی‌ دارد همان‌ نصیبش‌ می‌شود زیرا در مغز خود برنامه‌ای‌ دارد که‌ به‌ او می‌گوید: «هی‌، توهیچ‌ وقت‌ پولدار نمی‌شوی‌». احتمالا خود او به‌ این‌ نکته‌ پی‌ برده‌ است‌ که‌ هر وقت‌ پول‌ غیرمنتظره‌ای‌ به‌دستش‌ می‌رسد بلافاصله‌ بیرون‌ می‌رود و خرجش‌ می‌کند چون‌ فکر می‌کند که‌ حالت‌ عجیبی‌ دارد و بهتراست‌ به‌ وضعیت‌ عادی‌ یعنی‌ بی‌پولی‌ برگردد. او ممکن‌ است‌ با خودش‌ فکر کند: من‌ هیچوقت‌ پولدارنخواهم‌ شد زیرا تحصیلات‌ خوبی‌ نداشته‌ام‌. اگر تحصیلات‌ عالی‌ شرط ثروتمند شدن‌ است‌ باید تمام‌اساتید دانشگاه‌ میلیونر باشند.
و اما بسیاری‌ از تحصیلکرده‌ها هم‌ هستند که‌ همیشه‌ جیبشان‌ خالی‌ است‌ و بالعکس‌ مردم‌ کم‌ سوادی‌که‌ ثروتهای‌ افسانه‌ای‌ داشته‌اند. شاید او فکر کند که‌ برای‌ ثروتمند شدن‌ شغل‌ مناسبی‌ انتخاب‌ نکرده‌است‌ خوب‌ خیلی‌ها برای‌ شروع‌ یک‌ شغل‌ مکمل‌ هم‌ پیدا می‌کنند و یا کار خود را عوض‌ می‌کنند. ممکن‌است‌ دوست‌ شما فکر کند که‌ زمان‌ کلید حل‌ این‌ شکل‌ باشد. او فکر می‌کند که‌ وقت‌ کافی‌ برای‌ ثروتمندشدن‌ ندارد در این‌ صورت‌ باید گفت‌ که‌ همه‌ ما همین‌ زمان‌ را در اختیار داریم‌ بیست‌ و چهار ساعت‌ درشبانه‌ روز! نه‌ بیشتر و نه‌ کمتر. اما واقعا باید چکار کنیم‌؟
در قدم‌ اول‌ باید بدانید که‌:
1 - برای‌ کسب‌ ثروت‌ نیاز به‌ تصمیم‌گیری‌ وجود دارد باید خود را متعهد به‌ انجام‌ تلاشهای‌ لازم‌ دراین‌ زمینه‌ کنید. گرچه‌ تلاش‌ از اهمیت‌ فوق‌ العاده‌ای‌ برخوردار است‌ اما این‌ تلاش‌ باید با دیدگاه‌ مناسب‌و صحیح‌ همراه‌ باشد.
2 - اول‌ پس‌ انداز کنید، بعد خرج‌ کنید. فقرا برعکس‌ عمل‌ می‌کنند آنها اول‌ خرج‌ می‌کنند و بعد نقشه‌پس‌ اندازه‌های‌ آینده‌ را می‌کشند. برای‌ رسیدن‌ به‌ ثروت‌ باید برنامه‌ای‌ داشت‌ و آن‌ را اجرا کرد.
3 - به‌ بررسی‌ زندگی‌ افراد ثروتمند بپردازید. مدتی‌ از وقت‌ خود را با ثروتمندان‌ بگذرانید و ببینید که‌چه‌ فرقهایی‌ با شما دارند و نکات‌ جالب‌ و مثبت‌ آنها را جذب‌ کنید و واقع‌ بین‌ باشید.
4 - از دیگران‌ کمک‌ بخواهید. وقتی‌ مردم‌ ببینند که‌ شما برای‌ کمک‌ به‌ خود مصمم‌ هستید آنها نیزبرای‌ کمک‌ به‌ شما بسیار مستعد می‌شوند. باید بدانیم‌ که‌ چگونه‌ از دیگران‌ کمک‌ بگیریم‌.
5 - مرتبا برای‌ خود خاطرنشان‌ کنید که‌ شایسته‌ ثروت‌ و قدرت‌ هستید.
6 - گاهی‌ اوقات‌ برای‌ خود پول‌ خرج‌ کنید. بخشی‌ از روند رسیدن‌ به‌ استقلال‌ مالی‌ فهمیدن‌ این‌ نکته‌است‌ که‌ شما استطاعت‌ پول‌ خرج‌ کردن‌ برای‌ خودتان‌ را دارید و از پولی‌ که‌ دارید لذت‌ می‌برید و این‌انگیزه‌ای‌ بیشتر برای‌ پولسازی‌ خواهد بود.
7 - نقشه‌ بریزید و هدفهای‌ خود را مشخص‌ کنید.
8 - به‌ سه‌ دلیل‌ زیر همیشه‌ مقداری‌ پول‌ همراه‌ خود داشته‌ باشید:
الف‌ - احساس‌ ثروت‌ بیشتر می‌کنید.
ب‌ - به‌ پول‌ داشتن‌ عادت‌ می‌کنید.
ج‌ - اعتماد به‌ نفس‌ بیشتر پیدا می‌کنید. همچنین‌ به‌ این‌ ترتیب‌ ترس‌ خرج‌ کردن‌ پول‌ را از دست‌می‌دهید.
بعضی‌ها می‌گویند: من‌ نمی‌توانم‌ پول‌ با خودم‌ حمل‌ کنم‌ زیرا بلافاصله‌ خرجش‌ می‌کنم‌. خوب‌ اگروقتی‌ پول‌ در جیب‌ شماست‌ و به‌ خود اطمینان‌ ندارید چطور می‌توانید انتظار ثروتمند شدن‌ را داشته‌باشید؟
9 - به‌ هر مبارزه‌ای‌ با شور و شوق‌ و تعهد یورش‌ ببرید.
ثروتمندان‌ می‌دانند که‌ پولسازی‌ واقعی‌ تنها وقتی‌ شروع‌ می‌شود که‌ کار کردن‌ به‌ خاطر پول‌ کنارگذاشته‌ شود.
10 - فقر یک‌ بیماری‌ روانی‌ است‌ که‌ مانند بسیاری‌ از بیماری‌های‌ دیگر برای‌ کسانی‌ که‌ معتقد به‌درمان‌ پذیری‌ آن‌ هستند قابل‌ علاج‌ است‌ و مانند هر بیماری‌ دیگر برای‌ درمان‌ آن‌ نیاز به‌ تلاش‌، ابتکار وشهامت‌ وجود دارد.
خیلی‌ جالب‌ است‌ اگر بدانید که‌ تقریبا تمام‌ آدم‌های‌ شاد و ثروتمند زمانی‌ در زندگی‌ خود این‌ بیماری‌را شکست‌ داده‌اند، پس‌ شما هم‌ می‌توانید.