دلیل .بروز نشدن این وبلاگ . نبودم بنده و گذراندن دوران کسالت بار سربازی می باشد . اگر دوست دارید برای من آرزوی موفقیت بکنید و مطمئن باشید همینطور هم می شود.
جوجو های خوب به خوب بودنتان ادامه دهید تا من برگردم.
خدا نگهدار همه
لذت زندگی رو در چه می بینید. ؟؟؟
چرا دختر خانوم ها مثل ما آقایون پسر به خدمت پر شور و نشاط سربازی دعوت اجباری نمی شن .
چرا وقتی آسمون ابری می شه منتظر بارون می مونیم
چرا وقتی کسی بفهمه یکی عاشقه خودشو خیلی لوس می کنه
چرا واسه دیدن یه کنسرت رویا یی باید از مملکت خارج شد
چرا وقتی به هم می رسیم به جای خودمون از دیگران یاد می کنیم
چرا برای رسیدن به نان بربری باید در صف منتظر بمونیم
چرا وقتی یه خانوم تو تاکسی کنار یه آقا می شینه هر لحظه باید منتظر یه اتفاق غیر منتظره باشه
چرا وقتی تابلو ورود ممنوع رو می بینیم دقیقا بر عکس عمل می کنیم
چرا به روحانی ها فحش می دیم اما برای یه استخاره و مشکل گشایی به اونها پناه می بریم
چرا وقتی مغازه ایی نوشته قیمت مقطوع باز به دنبال تخفیف هستیم
چرا بعد از دیدن ۱۰۰ قسمت یانگوم باز هم طلبه دیدن همان ۱۰۰ قسمت اما تکراری هستیم
چرا هر کی خوش قیافه هست احساس خوش صدایی هم می کنه
چرا بین این همه پرفسور و دکتر و مهندس رئیس جمهور ما این آقا شده
چرا هر کی عینک داره همه فکر می کنن خیلی درس خون تشریف داره
چرا هر حرفی از دهن بعضی ها در بیا د حرف حق و بی اشکالی هست
چرا همش فکر می کنیم مردم عراق و افغانستان بیچاره هستن
چرا هر وقت هواپیما از بالا سر ما رد می شه همه سر هاشونو بالا می برن تا ببیننش
چرا من از رنگ صورتی خوشم می یاد و قتی هم با مشکی کنار هم باشن خیلی خوشم میاد
هیچ وقت تسلیم فراز و نشیب های زندگی نمی شویم
او خطاب به بسیجیان در مورد مساله ورزش بانوان هشدار داد و گفت: مگر شما بسیجیان زنده نیستید که ناموس این مملکت را در مقابل خارجیها به نمایش میگذارند و هیچ کس کاری نمیکند؟ اگر مسوولان هم در مقابل این موضوع اعتنایی نکردند، شما بسیجیان باید کاری انجام دهید.
وی با اشاره به صحبتهای اخیر خود در خطبههای نماز جمعه، مبنی بر حرام بودن نشان دادن تصاویر ورزشی بانوان در تلویزیون، گفت: این موضوعی بود که من مطرح کردم، اما متاسفانه چند روز پس از این صحبتها، مجددا با نشان دادن مسابقات ورزشی بانوان در تلویزیون عدهای دهن کجی به بنده داشتند.
علمالهدی تاکید کرد: عدهای که خواستند با دهنکجی به من کار خود را پیش ببرند، بدانند این کار از دیدگاه اسلامی حرام است و دهنکجی آنها به من نبود، بلکه به دین خدا و بقیهالله(عج) بود. آنها مطمئن باشند که این افراد قبل از مرگ و عذاب آخرت، به ذلت و خواری دنیوی مبتلا خواهند شد.
باید آینده نگر بود . البته اگر (خود و هدف خود) را دوست دارید
به همه کس حسادت کن و غصه ی همهچیز را بخور. به عنوان مثال، باغچه ی همسایه بهتر از مال توست؟ این احتمال را فراموش کن که آنها بیشتر کار کردند و به آن رسیدند و آبیاریاش کردند و کود دادند. اصلا نباید منطق در مرام تو باشد. صرفاً این حقیقت که باغچه ی همسایه عالی و زمردین است، به حد کافی جای غصه خوردن دارد. باز هم غصه بخور که همسایهات اتومبیل آخرین مدل دارد ولی مال تو قدیمی است. اصلا به این مورد توجه نکن که او سالهای بیشتری کار کرده و زحمت کشیده و تازه، به دانشگاه هم رفته و مدرک گرفته و به همین دلیل شغلش بهتر از شغل توست. همین که او اتومبیلی بهتر از اتومبیل تو دارد، جای حسادت دارد.
راستی، بچه ی آن خانم وارد دانشگاه شده چون مادرش ساعاتی طولانی صرف درس او کرده در حالی که تو آن موقع خر و پفت هوا بوده ! آن بچه حالا به دانشگاه میرود در حالی که بچه ی تو تازه دارد با فلاکت دبیرستان را تمام میکند! دلایل زیادی برای حسادت وجود دارد، مخصوصا حالا که خودمان میدانیم کسی که مثل تو نباشد، به طور کلی بازنده است.
شغل شوهر آن زن پول سازتر از شغل شوهر توست. فکر کن وقتی میخواهی از جایی شروع کنی، تقریبا همیشه چیزی برای حسادت کردن وجود دارد و اصلا هیچ چیز نیست که بتواند تو را خوشحال کند. فقط سرت را در لاک خودت فرو کن و غصه بخور و اصلا هم از این کار دست برندار. آن قدر حسادت کن تا خسته شوی
فقط یک شتر در قطب شمال می تونه من رو از هدفم دور کنه .
دوستی به نام "مونتی رابرتز" دارم، که صاحب یک مرتع پرورش اسب در سان سیدرو است. بار آخری که آنجا بودم پس از معرفی کردن من به مهمانان گفت: "بگذارید بهتان بگویم چرا به جک اجازه میدهم از خانه ام استفاده کند. داستانش به مرد جوانی بر میگردد. او پسریک مربی اسب بود که از اصطبلی به اصطبل دیگر و از مزرعه ای به مزرعه دیگر میرفت و اسب پرورش میداد. به همین خاطر تحصیلات دبیرستانی پسر مدام با وقفه مواجه میشد. یک روز در مدرسه از پسر خواستند در مورد اینکه دوست دارد در آینده چه کاره شود بنویسد. آن شب او اهداف زندگی اش و این که میخواهد صاحب یک مرتع پرورش اسب شود را در هفت صفحه شرح داد. او رویاهایش را با جزییات بسیار دقیقی توضیح داد و حتی نقشه ای از یک مرتع 50 هکتاری کشید و جای تمام ساختمانها ، اصطبلها و زمین های تمرین را روی آن مشخص کرد. سپس نقشه دقیقی از یک خانه 1000 متری کشید که در همان مرتع واقع میشد. او با جان ودل روی این پروژه کار کرد وروز بعد آن را به معلمش تحویل داد. دو روز بعد وقتی برگه هایش را تحویل گرفت روی صفحه اول نوشته شده بود: "بسیار بد. بعد از کلاس بیا با هم صحبت کنیم."
پسر رویایی داستان ما پس از کلاس سراغ معلم رفت و از او پرسید: " برای چه روی برگه ام نوشته بودید بسیار بد؟" معلم گفت: "چون رویایی دست نیافتنی از پسرکی جوان بود. تو پولی نداری. از خانواده ای سرگردان و بیخانمان هستی و هیچ پشت و پناهی هم نداری. تملک مرتع پرورش اسب پول زیادی می خواهد. باید پول زیادی بابت خرید زمین پرداخت کنی و برای خرید اسب های اصیل که بتوانی از زاد و ولد آنها اسب پرورش بدهی هم به پول نیاز داری ضمن اینکه برای بنای اصطبل و ساختمان ها هم مبالغ هنگفتی باید پول هزینه کنی همانطور که میبینی هرگز نخواهی توانست چنین کاری بکنی." و بعد اضافه کرد: "فرصت دیگری به تو میدهم اگر در مورد هدف دستیافتنی تری بنویسی نمره ات را تغییر میدهم."
پسر به خانه برگشت و در مورد صحبت های معلمش فکر کرد. در نهایت سراغ پدرش رفت و از او پرسید بهتر است چه کار کند؟ پدرش گفت: "ببین، پسرم تو باید خودت در این مورد تصمیم بگیری هر چند که فکر میکنم این تصمیم گیری برای آینده ات بسیار مهم باش."
سرانجام پس از یک هفته فکر کردن پسر همان اوراق را به معلم باز گرداند و هیچ تغییری در آنها ایجاد نکرد فقط روی یک برگه نوشت: "شما میتوانید نمره بدی برایم منظور کنیدولی من ترجیح میدهم رویایم را حفظ کنم." و آن را به همراه ورقه ها به معلمش تحویل داد.
سپس مونتی، رو به حضار کرد و گفت: "این داستان را برایتان تعریف کردم چون شما هم اکنون در خانه 1000 متری من وسط یک مرتع 50 هکتاری قرار دارید. من هنوز اوراق مدرسه ام را حفظ کرده ام میتوانید قاب شده آنها را روی شومینه ببینید." سپس ادامه داد:"" بهترین قسمت داستان تابستان سال پیش اتفاق افتاد که همان معلم 30 دانش آموز را برای یک اردوی یک هفته ای به مرتعم آورد. وقتی داشتند می رفتند رو به من کرد و کفت:" راستش مونتی، الان میفهمم زمانی که معلمتان بودم بعضی وقتها رویاهای شاگردانم را میدزدیدم. طی آن سالها رویاهای بسیاری از بچه ها دزدیدم ولی خوشبختانه تو آنقدر سرسخت بودی که تسلیم نشوی."
اجازه ندهید کسی رویاهایتان را بدزدد، دنبال رویاهایتان باشید مهم نیست چه پیش می آید.